انقدر از رفتــنت، فریاد ِ ماتـــم می کنم
سینه ء لبخند را هم ،داغ و پر غم می کنم

وزنِ بغضِ سینه ام وقتی که بالا می رود
با رژیم گریه ام ،این وزن را کم می کنم !

تا که نا محــرم نبـیند ،اشک ِ خونینِ مـــرا
سنگِ قبرت را برای گریه ،مَحْرَم می کنم!

لاله هایِ خاکِ خود را ،جان بده با خونِ من
من برایت اشک و خونش را فراهم می کنم!

با زلال ِاشکِ سردِ چشمه ء چشمانِ خود
بی نیازت از زلال ِ چاه ِ زمزم می کنم !

من نمی دانم کجایی ،در چه حالی خواهرم؟
جستجو در آسمان ،بی جام و بی جَم می کنم!

خواهرم عیدت مبارک ،ای فدای ِ روح ِ تو
یاد ِ چشمت را به زخم ِ سینه ،مَرْهَم می کنم

سال نو یادت بماند ،خانه ء من هم بیا
قهوه ء تلخ ِ فراغت را ، ببین دَم می کنم !

مثلِ عرفان ،چونکه با یادِ تو می گویم غزل
پشت ِ غم را هم از این غمنامه ها خَم می کنم

 

شعر از بهرام عرفان

یکسال است که دلتنگی های غروب را با بودن در کنار مزارش، سپری می کنیم

و در نهایت ناباوری، باورمان شده که او دیگر نیست، دیگر نمی آید

و دیگر نباید منتظرش باشیم، دیگر آن شمع فروزان را نمی بینیم

ولی طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما

و مهربانیش در قلب ما و زیبایی چهره اش در یاد ماست