مجادله در ادبیات بر سر یک خال
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست وتن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
فاطمه دریایی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم ؟ چه معنی دارد این کارا ؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را
می توانید فیلم شعر خوانی قاسم رفیعا را از لینک زیر ببینید
http://www.aviny.com/clip/emam_va_rahbari/sher_khani_87/ghasem_rafia.wmv
پیش از تو اقیانوسی را نمی شناختم
که عمود بر زمین بایستد
پیش از تو خدایی را ندیده بودم
که پای افرازی را وصله دار به پا کند
و مشکی کهنه بر دوش کشد
و بردگان را برادر باشد
سحر از سپیده ی چشمان تو می شکوفد
و شب در سیاهی آن به نماز می ایستد.
هیچ ستاره نیست که وامدار نگاه تونیست
لبخند تو اجازه ی زندگی است...
کدام وامدارترید؟
دین به تو یا تو بدان؟
هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست...
موسوی گرمارودی
بوی گل بوی بهاران می دهی
مثل شبنم بوی باران می دهی
آبی استی مثل آرامش به من
درس خوبی درس ایمان می دهی
یک بغل لبخند با فرفره
دست ما گل های خندان می دهی
تو به من با لحن خوب کودکی
یاد ایام دبستان می دهی
یاد ژاله یاد گلهای غریب
مانده در اندوه گلدان می دهی
روز باران و کتاب گمشده
یاد کبرای پریشان می دهی
بوی خوبی بوی بودن بوی مهر
بوی لطف خاله مرجان می دهی
آب بابا نان ندارد دست تو
خالی اما تو به من جان می دهی
خوب می دانم اگر دارا شوی
به تمام کودکان نان می دهی
آشنای تشنگی های زمین
تو به شبنم چشم گریان می دهی
در جهانی خالی از مهر و صفا
بوی بخشش بوی احسان می دهی
برگ ها گر تر شد از اشک یتیم
دفتری از جنس باران می دهی
میرزای کوچک قلب منی
بوی جنگل های گیلان می دهی
میهن خود را کنیم آباد را
یاد فرزندان ایران می دهیشعر از اعظم سبحانی
وقتی قرار شد برای شعر خوانی خدمت ایشان برسم حدس می زدم ره بری از شعر محلی لذت می برند بنابر این خودم را آماده کرده بودم .البته با سابقه قبلی چندین سال پیش که نوبت به ما و البته خیلی مثل ما نرسیده بود گمان نمی کردم نظمی داشته باشد ولی اینبار همه چیز پیش بینی شده بود . اسامی روی صندلی ها نوشته شده بود و آدم می دید که برای خود اعتباری دارد .از طرفی هرکس که زور بازویی داشت جاهای بهتر را نمی گرفت . ما رفتیم در منطقه ای که روبروی رهبر بود نشستیم .البته بگویم که نماز را هم به امامت ایشان خواندیم و افطار هم که با سادگی و صمیمیت در کنار ایشان .
ساعد مثل همیشه مجری جلسه بود موقع نشستن سعید بیابانکی بچه محله امام رضا را که ظاهرا از وبلاگ برداشته بودند به من داد اما گفت هنوز شعر خوانی ها صد درصد نیست . آقا خوشبختانه خیلی سر حال بودند و با طنز پاسخ رفقا را می داند .مخصوصا وقتی ساعد گفت خیلی از دوستان اسمشان در لیست نیست و ما با این حساب اگر بخواهیم شعر این دوستان را بشنویم باید تا سحر شعر خوانی داشته باشیم آقا فرمودند :
ما تا سقف پیش بینی شده حضور داریم بعد ما می رویم شما تا سحر شعر بخوانید .
اما وقتی ساعد اسم مرا خواند گفت :
- قاسم رفیعا اهل طرقبه است و می خواهد برای ما شعر طنز بخواند
بنده عرض کردم :
- می خواهم شعر به لهجه مشهدی بخوانم
که رهبری فرمودند:
- پس به طرقبه ای بخوانید
من گفتم :
- طرقبه ای ها لهجه خاصی ندارند ولی چون مشهدی ها اصالت خود را در لهجه از دست داده اند این لهجه در طرقبه دست نخورده تر است .
شعر را گفتگوی یک مشهدی ساده دل معرفی کردم و آن را خواندم . خوشبختانه بچه محله امام رضا ارتباط خوبی با جمع برقرار کرد حتی کسانی که لهجه مشهدی را درک نمی کنند خیلی خوب متوجه نکات طنز و صمیمیت حاکم بر فضا شدند به عبارتی بعد آن فضای خاص رسمی و جدی جلسه یک جورایی یخ همه باز شد . ره بری در بین شعر یکی دوبار نکاتی را یاد آوری می کردند .از جمله وقتی بیت :
کفتراره که بدم از رو گنبد مرم مو واز تو نخ رفت و آمد
تو نخشه او گنبد طلایم .....
را که خواندم به شعر معروف کفاش خراسانی اشاره کردند
به فکر گنبد خود باش یا امام رضا
شعر را که خواندم بعد از بیت آخر ایشان فرمودند :
- بسیار خوب بود ولی این شعر وصف حال طرقبه ای ها بود
ومن گفتم :
- بله چون ژتون به طرقبه نمی رسه
جمعیت باز خندیدند و چند نفر احسنت گفتند .
آخرسر هم با اشاره به ماجرا سقف جلسه و اینکه تا سحر نمی تونن حضور داشته باشند گفتم :
- اگه من عاشقانه های محلیمو بخونم آقا تا سحر هم خواهند نشست .
به هر حال این جلسه چیزی به آگاهی های من در باب لطف ایشان به شعر اضافه نکرد . چه قبل از رفتن چه بعد از رفتن مطمئن بودم ایشان به شدت ادبیات را می شناسند ودر شعر به شدت صاحب نظرند و مطالعات گسترده ای در این باب دارند .
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
و اما شعری که قرائت شد و نتایج آن آمد :
بچه محله امام رضا
موره میبینی که شر و با صفایم بچه محله امام رضایم
زلزلیم حادثیم بلایم بچه محله امام رضایم
هر روز جمعه دلومه مبندم به پینجله طلا و ورمگردم
کار و بارم ردیفه با خدایم بچه محله امام رضا یم
به موبگو بیا به قله قاف اصلا مو ره بیزر همونجه علاف!
قرار مرار هر چی بیگی مو پایم بچه محله امام رضایم
دروغ ، مرغ نیست مییون ما باهم الان به عنوان مثال تو حرم
چند روزه که تو نخ کفترایم بچه محله امام رضایم
چشم موره گیریفته چنتا کفتر گفته خودش: چنتاشه خواستی وردر
الان درم خادماره مپایم بچه محله امام رضایم
کفتراره که بردم از روگنبد مرم مو واز تونخ رفت وآمد
تو نخشه او گنبد طلایم بچه محله امام رضایم
گنبده نصب شب مده به دستم او گفته: هر وخ که بییی مو هستم
مویم که قانع و بی ادعایم بچه محله امام رضایم
وخته میبینم توی عالم همه ازش میگیرن و مگن واز کمه
گنبدشه اگر بده رضایم بچه محله امام رضایم
گنبد وممبد نموخوام باصفا سی ساله پای سفره ای آقا
منتظر یک ژتون غذایم بچه محله امام رضایم
سحرگاهان که در خوابی
تو را من لینک خواهم کرد
به بقال محل هم لینک خواهم داد
به وبلاگ گدایان و سپوران نیز خواهم رفت
سحرگاهان که در خوابید من هم خواب خواهم دید
مرا هک کن
خیالی نیست
دوباره آی دی از نو
و روز از نو
تمام شب به روزم من
و یک وبلاگ پر کامنت خواهم زد
و با فیلتر شکن یک روز
وبلاگ خدا را باز خواهم کرد
علیرضا قزوه
... بخوان دعای فرج را
دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و
بال و پر دارد
... بخوان دعای فرج را
و عافیت بطلب
... که روزگار بسی
فتنه زیر سر دارد
...بخوان دعای فرج را
که یوسف زهرا
ز پشت پرده ی غیبت
به ما نظر دارد
... بخوان دعای فرج را
به یاد خیمه ی سبز
که آخرین گل سرخ
از همه خبر دارد
من یوسفم پدر
پدر!برادرانم دوستم نمیدارند
پدر!مرا همراه خود نمیخواهند
آزارم میدهند
با سنگریزه و سخنم میرانند
میخواهند که من بمیرم تا به مدحم بنشینند
آنان در خانهات را به رویم بستند
از کشتزارم بیرون کردند
پدر!آنان انگورهایم را به زهر آلودند
پدر!آنان عروسکهایم را شکستند
آن گاه که نسیم گذشت و با گیسوانم بازی کرد
آنان رشک بردند و بر من شوریدند
و بر تو شوریدند
مگر من با آنان چه کرده بودم، پدر
پروانهها بر شانههایم نشستند
خوشهها به رویم خم شدند
و پرنده بر کف دستانم فرود آمد
با آنان چه کرده بودم،پدر
و چرا من؟
تو یوسفم نامیدی
آنان به چاهم انداختند
و به گرگ تهمت بستند
حال آن که گرگ مهربانتر از برادران من است
آی پدر
آیا من به کسی جفا کردم
وقتی که گفتم: به رویا یازده ستاره دیدم
و خورشید و ماه را
دیدم که بر من سجده میبرند
من یوسفم پدر
برگردان : عبدالرضا رضائی نیا
نقل از تبیان