گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

خدایا با من حرف بزن

مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن.

یک سار شروع به خواندن کرد.

اما مرد نشنید.

فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن، آذرخش در آسمان غرید.

اما مرد گوش نکرد.

مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار تو را ببینم.

ستاره‌ای درخشید.

اما مرد ندید.

مرد فریاد کشید: یک معجزه به من نشان بده. نوزادی متولد شد.

اما مرد توجهی نکرد.

پس مرد در نهایت یأس فریاد زد: خدایا لمس کن و بگذار بدانم که اینجا حضور داری.

در همین زمان خداوند پایین آمد و مرد را لمس کرد.

اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد

نظرات 2 + ارسال نظر
آناهیتا سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ب.ظ http://tinyurl.com/y97ry5r

سلام به شما دوست عزیز
شما به ستاپ دعوت شدید
منتظر حضور گرمتان هستیم

ابراهیم جوکار یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ق.ظ http://postchi2.blogfa.com

سلام
خوب بعضی زبان خدا را نمی فهمند اصلا بعضی زبان نفهم هستند حتی زبان ادمیزاد هم سرشان نمی شود وفکر می کنند خودشان عقل کل هستند چکارشان می شود کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد