-
گربه
شنبه 22 خردادماه سال 1389 08:04
یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره..... یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از...
-
یادداشتی از طرف خدا
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 11:27
با عرض معذرت از دیر به دیر آپ می کنم آخه این روزا خیلی سرم شلوغه این نامه زیبا را تقدیم می کنم به همه خوانندگان وبلاگ من خدا هستم. امروز من همه مشکلات را اداره میکنم. لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم.اگردر زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اراده کردن آن نیستی برای رفع کردن آن تلاش نکن. آن را در...
-
سیب
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 10:55
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری،همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری.
-
روز زن
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 10:37
با دقت در تاریخچه غرب و شکل گیری حرکتهای فمینیسمی ، نکات مهمی به چشم می خورد. وضعیت زنان در غرب مانند کسانی است که در گردابی گرفتار شده اند ، ناچار به هر چیز حتی یک ریسمان کهنه چنگ می زنند تا خود را نجات دهند یا مثل کسانی که در بیابان سرگردانی به دنبال راه نجاتند و هر کوره راهی را که نشانی از آبادی داشته باشد طی می...
-
وقتی خدا چیزی را از ما می ستاند ....
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 11:10
وقتی خدا چیزی را از ما می ستاند .... سارا دختر کوچولوی زیبا وباهوش ۵ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود چشمش به یک گردنبند مروارید بدلی افتاد . چقدر دلش اونو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از او خواهش کرد که اون گردنبند رو براش بخره. مادر ش گفت: این گردنبند قشنگیه اما چون قیمتش زیاده من برای...
-
خاطرات یک بیمار
شنبه 8 خردادماه سال 1389 13:34
لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا...
-
بهاری باش
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 10:40
نه زمستانی باش تا بلرزانی ، نه تابستانی باش که بسوزانی ، بهاری باش تا برویانی
-
وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 08:51
وقتی خواستم زندگی کنم راهم را بستند وقتی خواستم ستایش کنم گفتند خرافات است وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است وقتی گریستم گفتند بهانه است وقتی خندیدم گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم دکتر علی شریعتی
-
ماهی مرده
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 14:02
برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم میتواند از طرف جریان آب حرکت کند (دکتر علی شریعتی)
-
فاطمیه نزدیک است
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 09:53
حمیدرضا برقعی زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد سیب ها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد و غبار قبلا این صحنه را...نمی دانم در من انگار می شود تکرار آه سردی کشید، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه گفت: آرام باش! چیزی...
-
خلیج همیشه فارس
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 07:37
-
زنان باهوش
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 12:26
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد. قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم. خانم ذوق زده شد و سریع...
-
هر چیزی که رخمی دهد به نفع توست
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 11:03
در سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و...
-
قانون کامیون حمل زباله
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 13:53
کامیون حمل زباله روزی من سوار یک تاکسی شدیم، و به فرودگاه رفتیم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد! راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع...
-
بانک زمان
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 08:25
تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واریز می شود و تا آخر شب فرصت دارید تا همه ی پول ها را خرج کنید . چون آخر وقت حساب خود به خود خالی می شود . در این صورت شما چه خواهید کرد ؟ البته که سعی می کنید تا آخرین ریال را خرج کنید ! هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم : بانک زمان . هر روز صبح ، در...
-
یک داستان زیبای واقعی
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 08:37
یک داستان زیبای واقعی در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آن ها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم...
-
درخواست سیانور از داروخانه
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 11:39
خانمی وارد داروخانه میشه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور میخوای؟ خانمه توضیح میده که لازمه شوهرش را مسموم کنه! چشمهای داروسازه چهارتا می شه و میگه: خدا رحم کنه! خانوم من نمیتونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از...
-
نگاهی به حق مالکیت زنان در غرب (از دیروز تا امروز)
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 07:52
اروپای لیبرال تا 1859، مالکیت زن را مطلقاً حتی بر اموال خویش نمیپذیرفت. زن پس از ازدواج، مجبور بود که اموال و مایملک خود را به شوهرش منتقل کند و این انتقال اجباری، شامل داراییهایی میشد که پس از ازدواج نیز به زن میرسید. برای آنکه نمودار موقعیت اقتصادی زن در دیدگاه اروپائیان ترسیم...
-
وقت شناس باشید
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 07:36
در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین...
-
مادر
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 08:17
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفتهام او از تو نگهداری خواهد کرد.اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا...
-
چهار درس زندگی که باید از میمون، موش، قورباغه و سگ ها فرا بگیرید
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 07:36
میمون هایی که «ترسیدن» را یاد گرفتند: میمون هایی که از مار نمی ترسیدند را در کنار مار ها قرار دادند. در همین حین صداهای بلند و وحشتناکی هم از بلندگو ها پخش کردند. با این کار میمون هایی که از مار ها نمی ترسیدند «یاد گرفتند» که از مار بترسند. نتیجه عجیب تر این آزمایش این بود که حتی میمون های دیگری که هم که از مار ها نمی...
-
چند درس آموزنده از حلزون
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 09:48
امروز بعد از مدتها ایمیلم را چک کردم یکی از دوستام این مطلب را برام فرستاده بود خیلی جالب و آموزنده بود امیدوارم شما هم به اندازه من ازش انرژی بگیرید. با تشکر از دوست و همکلاسی خوبم رویا چند درس آموزنده از حلزون When someone tells you that you can’t do something… وقتی یکی بهت میگه نمی تونی یه کاری رو انجام بدی… Look...
-
مشکل موش
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 08:20
موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بستهای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول بازکردن بسته بود. موش لبهایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یک غذای حسابی باشه »اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله موش...
-
از این فرهاد کش فریاد
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 09:34
دنیا بیستون است,اما فرهاد ندارد؛وآن تیشه هزاران سال است که در شکاف کوه افتاده است. مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد.دیگر کسی نقشی بر این سینه ی سخت وستبر نمی کند. دنیا بیستون است و روی هر ستون عفریت فرهاد کش نشسته است.هر روز پایین می آید و در گوشت نجوا می کند شیرین دوستت ندارد وجهان تلخ می...
-
آرش
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 10:36
آرش گفت: زمین کوچک است. تیر و کمانی می خواهم تا جهان را بزرگ کنم. بهْآفرید گفت: بیا عاشق شویم. جهان بزرگ خواهد شد، بی تیر و بی کمان. بهْآفرید کمانی به قامت رنگین کمان داشت و تیری به بلندای ستاره. کمانش دلش بود و تیرش عشق. بهْآفرید گفت: از این کمان تیری بینداز، این تیر ملکوت را به زمین می دوزد. آرش اما کمانش غیرتش...
-
ای کاش....
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 11:30
کاش دور شدن و رفتن ، رفتن و رسیدن ... به همین سادگی بود که سهراب می گفت کاش پشت دریاها شهری بود .... به همان زیبایی که تو تصویر کرده ای کاش به آن شهر راهی بود........ و ای کاش یک شاخه معرفت در درخت وجود ما هم رشد کند تا پنجره هامان به سوی تجلی باز شود و به شهر دریایی تو سفر کنیم ..... قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به...
-
به گنجشک گفتند، بنویس:عقابی پرید.
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 07:48
به گنجشک گفتند، بنویس: عقابی پرید. عقابی فقط دانه از دست خورشید چید. عقابی دلش آسمان، بالش از باد، به خاک و زمین تن نداد. * و گنجشک هر روز همین جملهها را نوشت وهی صفحه، صفحه وهی سطر، سطر چه خوش خط و خوانا نوشت * وهر روز دفتر مشق او را معلم ورق زد وهر روز هم گفت: آفرین چه شاگرد خوبی، همین * ولی بچه گنجشک یک روز با...
-
عمو نوروز
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 08:22
عمونوروز ، یکی از نمادهای نوروز است. داستان عمو نوروز، داستانی عاشقانه است. عمو نوروز منتظر زنی است. آنها می خواهند با هم ازدواج کنند... براساس یک باور قدیمی ، نامزد عمو نوروز از یک ماه به نوروز مانده ، به دارکوبها و چرخریسکها میگوید که از برگ نورس درختان و گلهای نوشکفته ، قبای زیبایی برای عمو نوروز که در سفر...
-
عیدتون مبارک
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 13:45
-
عیدتون مبارک
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 09:12