گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

کمی تامل کنید

مشاهده کنید

اگر فکر مى‌کنید غمگین هستید، به این‌ها نگاه کنید

  

اگر فکر مى‌کنید کارتان سخت است، به این بچه نگاه کنید

  

اگر فکر مى‌کنید حقوقتان کم است، پس این دختر بچه چه بگوید؟

  

 

اگر فکر می کنید که دوست دارید کمی بیشتر فکر کنید به ادامه مطلب بروید و بقیه عکس ها را ببینید

ادامه مطلب ...

شعر زنانه


شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است
کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست
اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است
چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تَن است
قرار نیست معمای ساده ای باشد:
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است
کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛
                                                      زن است
 
دو.
پری نبوده‌ام از قصه ها مرا ببرند
پرنده نیستم از گوشه‌ی قفس بخرند

زنم حقیقت پرتی پر از پریشانی
پر از زنان پشیمان که تلخ و دربه‌درند

چرا به شاخه‌ی خشک تو تکیه می‌دادم؟
به دست‌هات که امروز دسته‌ی تبرند؟

بگو به چلچله‌های چکیده بر بامت
زنان کوچک من از شما پرنده‌ترند

بهار فصل پرنده است، فصل زن بودن
زنان کوچک من گرچه سر‌بریده پرند،

در ارتفاع کم عشق تو نمی‌مانند
از آشیانه‌ی بی‌تکیه‌گاه می‌گذرند

*
به خواهران غریبم که هرکجای زمین
اسیر تلخی این روزگار بی‌پدرند،

بهار تازه! بگو سقف عشق کوتاه‌ست
بلندتر بنشینند...
                       دورتر بپرند...
“مژگان عباسلو” شاعر جوانی است که در دیدار مقام معظم رهبری با شعرا شعری  به قول خودش زنانه خواند که بسیار مورد توجه حضار قرار گرفت .عباسلو متولد 1357 و پزشک عمومی است . تنها دغدغه اش این است که در دنیای مردانه شعر هایی بگوید که معلوم باشد شاعرش زن است .
ادامه مطلب ...

خزه

گفتم نه پای رفتن 

                   نه تاب ماندگاری  

                                درد خزه کف جوی این است

شب قدر

مطمئنه گوش زد می کنه : «اینجاست که یک شب هزار شب میشه! »
اماره نیشخند می زنه : « چه حرفا! »دل من یه شب به دریا زد و رفت
مطمئنه می گه : «هر چه هستی باز آی … امشب در توبه بازه »
اماره قیافه می گیره و میگه : « بارت انقدر سنگنیه که بخشیده نمی شه  پس بی خیال!»
مطمئنه سینه جلو می ده که :  «از رحمتش فقط ظالمان و جاهلان نا امید میشن » 
اماره
نعره می زنه :« اگه می خواد ببخشه همینجوریش هم می بخشه چرا این کارا؟ »
مطمئنه فریاد می زنه : « شب قدره !  قدر بدون » 
اماره بیداد می کنه : « قدر و اختیار ؟ قدر و حق انتخاب؟»

 

همینطور بین این و اون در کشمکشی و نگران… نگران پشیمانی ها و نهیب های احتمالی لوامه
عقل میاد وسط و میگه : « احتیاط شرط عقله. ضرری که نداره »

 

دستت رو می ذاری رو زانوت نیت می کنی بلند شی که مفصلهات  رو هم ساییده میشن و اماره با مظلوم نمایی میگه :  «حالا دو شب قدر دیگه هم تو راهه تازه اونام نشد عرفه ! خدا که می دونه نیتت خیره پس برو آروم سرت رو بذار رو بالش شب که « نومکم فیه تسبیح؛ خوابتون هم عبادته! » »

 

اما یک دفعه قطرات اشکت سرازیر میشه؛ دست خودت نیست  انگار دعوتت کرده اند و … قطره قطره می باری و ذره ذره اماره آب میشه … اشک می شوید غبار از چشم دل … آگاهانه اختیار می کنی که انتخاب ها و اختیارهات را جهت بدی… بیمه شب قدر میشی …
عبادتت قبول

 

یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا
(سوره مبارکه یوسف :آیه ۸۸)

 

تو این شبهای قدر همدیگه رو از دعا فراموش نکنیم

بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی جاپلین

چارلی چاپلین میگوید: وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده


 

To fall in love
 عاشق شدن
 
 
 To laugh until it hurts your stomach
.آنقدر بخندی که دلت درد بگیره   
 
 To find mails by the thousands when you return from a
 vacation.
 بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی
 هزار تا نامه داری  

 
 To go for a vacation to some pretty place.
 برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
 

 
 To listen to your favorite song in the radio.
 به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
 
 To go to bed and to listen while it rains outside.
 به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی 
 

To leave the Shower and find that
 the towel is warm
 از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !
 
 

 To clear your last exam.
 آخرین امتحانت رو پاس کنی
 

 To receive a call from someone, you don't see a
 lot, but you want to.
 کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت
 می خواد ببینیش بهت تلفن کنه

 
 

 To find money in a pant that you haven't used
 since last year.
 توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده
 نمی کردی پول پیدا کنی
 
 

 To laugh at yourself looking at mirror, making
 faces. 
  برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و
 بهش بخندی !!!
 
 

 Calls at midnight that last for hours.
 تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم
 طول بکشه
 
 

 To laugh without a reason.
 بدون دلیل بخندی  
 

 To accidentally hear somebody say something good
 about you.
 بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره
 از شما تعریف می کنه
 
 

 To wake up and realize it is still possible to sleep
 for a couple of hours.
 از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه
 هم می تونی بخوابی ! 
 

 To hear a song that makes you remember a special
 person.
 آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد  شما
 می یاره
 
 

 To be part of a team.
 عضو یک تیم باشی  

 To watch the sunset from the hill top.
 از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی  

 To make new friends.
 دوستای جدید پیدا کنی  
 

 To feel butterflies!
 In the stomach every time
 that you see that person.
 وقتی "اونو" میبینی دلت هری
 بریزه پایین !
 
 

 To pass time with
 your best friends.
 لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی  
 

 To see people that you like, feeling happy
.کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی 
 
 

 See an old friend again and to feel that the things
 have not changed.
 یه  دوست قدیمی رو دوباره ببینید و
 ببینید که فرقی نکرده
 
 

 To take an evening walk along the beach.
 عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی  
 

To have somebody tell you that he/she loves you.
 یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

 
 
 remembering stupid
 things done with stupid friends.
 To laugh .......laugh. ........and laugh ......
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای
 احمقانه ای کردند و بخندی
 و بخندی و
 ....... باز هم بخندی
 
 

 These are the best moments of life....
 اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند
 

 Let us learn to cherish them.
 قدرشون روبدونیم  

 "Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
 زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد 
 نه مشکلی که باید حلش کرد 
  
   وقتی
 زندگی 100 دلیل برای گریه کردن
 به
 تو نشان میده تو 1000 دلیل
 برای
 خندیدن به اون نشون بده.
 (چارلی‌ چاپلین)

حقیقت و دروغ

روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری باهم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او راپوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود

عشق

عشق تنها چیزی است که با بخشیدن،بیشتر می شود.

استاد

مریدی از ملانصرالدین پرسید :

-((چطور شد که استاد شدی ؟))

ملانصرالدین گفت : همه ما می دانیم در زندگی چه باید بکنیم اما هیچ وقت این موضوع را نمی پذیریم .برای درک این واقعیت ،مجبور شدم وضعیت عجیبی را از سر بگذرانم . یک روز کنار خیابان نشسته بودم و فکر می کردم جه کنم ؟ مردی از راه رسید و جلو من ایستاد . خواستم از جلو من کنار برود دستم را تکان دادم . او هم همین کار را کرد.فکر کردم چه با مزه .حرکت دیگری کردم . او هم از من تقلید کرد .

شروع کردیم به آواز خواندن و هر ورزشی که بگوئی انجام دادیم .مدام احساس می کردم حالم بهتر است و از رفیق جدیدم خوشم آمده بود .چند هفته گذشت و از او پرسیدم : "استاد بگو چه کار باید بکنم ؟"

پاسخ داد : اما من فکر می کردم تو مرشدی !

نگاه زیبا

روزی که همه به دنبال چشمان زیبا هستند تو به دنبال نگاه زیبا باش-دکتر علی شریعتی

یک روز بارانی

یک روز بارانی

 

غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا در آمد. زن گوشی را برداشت.

 

آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز سارای کوچکش را به او

 

داد.

زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید. ماشین را روشن کرد و

 

نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد. وقتی از داروخانه

 

بیرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله ای که داشت کلید را داخل ماشین جا گذاشته

 

است.

 

زن پریشان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت. پرستار به او گفت که حال سارا

 

هر لحظه بدتر می شود. او جریان کلید اتومبیل را برای پرستار گفت. پرستار به او

 

گفت که سعی کند با سنجاق سر در اتومبیل را باز کند. زن سریع سنجاق سرش را

 

باز کرد، نگاهی به در انداخت و با ناراحتی گفت: ولی من که بلد نیستم از این

 

استفاده کنم.

 

هوا داشت کم کم تاریک می شد و بارش باران شدت گرفته بود. زن با وجود ناامیدی

 

زانو زد و گفت: “خدایا کمکم کن". در همین لحظه مردی ژولیده با لباس های کهنه

 

به سویش آمد. زن یک لحظه با دیدن قیافه ی مرد ترسید و با خودش گفت: خدای

 

بزرگ من از تو کمک خواستم آنوقت این مرد …!

 

زبان زن از ترس بند آمده بود. مرد به او نزدیک شد و گفت: خانم مشکلی پیش آمده؟

 

زن جواب داد: بله دخترم خیلی مریض است و من باید هر چه سریعتر به خانه برسم

 

ولی کلید را داخل ماشین جا گذاشته ام و نمی توام در ماشین را باز کنم.

 

مرد از او پرسید آیا سنجاق سر همراه دارد؟

 

زن فوراً سنجاق سرش را به او داد و مرد در عرض چند ثانیه در اتومبیل را باز

 

کرد.

 

زن بار دیگر زانو زد و با صدای بلند گفت: “خدایا متشکرم”

 

 

سپس رو به مرد کرد و گفت: آقا متشکرم، شما مرد شریفی هستید.

 

 

مرد سرش را برگرداند و گفت: “نه خانم، من مرد شریفی نیستم، من یک دزد

 

 

اتومبیل بودم و همین امروز از زندان آزاد شده ام.”

 

خدا برای زن یک کمک فرستاده بود، آن هم از نوع حرفه ای!

 

 

زن به پاس جبران مساعدت آن مرد ناشناس آدرس شرکتش را به مرد داد و از او

خواست که فردای آن روز حتماً به دیدنش برود.

 

 

فردای آن روز وقتی مرد ژولیده وارد دفتر رئیس شد، فکرش را هم نمی کرد که

 

 

روزی به عنوان راننده ی مخصوص در آن شرکت بزرگ استخدام شود.