گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

گنجشک و خدا

گنجشک و خدا

 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به

 

فرشتگان این گونه می گفت: می آید من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنوم و یگانه

 

قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارم.

 

سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود

 

 با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

 

گنجشک گفت لانه ای کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام،تو همان را

 

هم از من گرفتی این طوفان بی موقع چه بود؟

 

چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

 

و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداز شد و فرشتگان همه سر به زیر

 

 انداختند.

 

خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود.خواب بودی،باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از

 

 کمین مار پر گشودی.گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

 

خدا گفت: که چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دفع کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر

 

 خواستی.

 

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگهان چیزی درونش فرو ریخت. های های گریه هایش

 

ملکوت خدا را پر کرد.

نقاط قوت یا نقاط ضعف؟!

از نقاط ضعف خود، به عنوان نقاط قوت استفاده کنیم

 

کودک ده ساله ای که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون

 

 رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو

 

 بسازد؛ استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی

 

کل باشگاه ها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش

 

 ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در

 

 شهر برگزار می شود.

 

 استاد به کودک ده ساله، فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن

 

کار کرد.

 

 سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان

 

خود را شکست دهد!

 

سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهی نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و

 

 سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن «کودک یک دست» موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و

 

 به عنوان قهرمان کشورانتخاب گردد.

 

 وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد رازپیروزی اش را پرسید!؟

 

 استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها

 

امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف

 

بود که تو چنین دستی نداشتی!

 

 نتیجه: یاد بگیریم که در زندگی، از نقاط ضعف خود، به عنوان نقاط قوت استفاده کنیم.

 

راز موفقیت در زندگی، داشتن امکانات نیست؛ بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت

 

 است.

پاییز

    وقتی برگهای پاییز رو زیر پاهات له میکنی یادت باشه روزی بهت نفس هدیه

 

می کردن.....

آموخته های زندگی

آموخته ام که:  عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت

 

آموخته ام که:  این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

 

آموخته ام که:  بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای خلاق ترین فرد (خالق یکتا) است

 

آموخته ام که:  مهم بودن خوب است ولی خوب بودن از آن مهمتر

 

آموخته ام که:  تنها اتفاقات کوچک زندگی است که زندگی را تماشایی می کند

 

آموخته ام که:  خداوند متعال همه چیز را در یک روز نیافرید پس چطور می شود من همه چیز را

 

در یک روز بدست آورم

 

آموخته ام که:  چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد

 

آموخته ام که:  در جستجوی محبت و خوشبختی زمانی برای تلف کردن وجود ندارد

 

آموخته ام که:  اگر در ابتدا موفق نشدم با شیوه جدیدتر دوباره بکوشم

 

آموخته ام که:  موفقیت یک تعریف دارد « باور داشتن موفقیت»

 

آموخته ام که:  تنها کسی مرا شاد می کندکه گوید تو مرا شاد کردی

 

آموخته ام که:  گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است

 

آموخته ام که:  هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده می شود نه گفت

 

آموخته ام که:  در آغوش داشتن کودکی به خواب رفته یکی از آرامش بخش ترین حس های دنیا

 

را درون آدمی بیدار می کند

 

آموخته ام که:  زندگی مثل طاقه پارچه ای است هر چه به انتهای آن نزدیکتر می شود سریعتر

 

می گذرد

 

آموخته ام که:  باید شکر گزار باشیم که خدا هر آنچه را که می طلبیم به ما نمی دهد

 

آموخته ام که:  وقتی نوزادی انگشت کوچکتان را در مشت کوچکش می گیرد در واقع شما را

 

 به اسارت زندگی می کشد

 

آموخته ام که:  هر چه زمان کمتری داشته باشیم کارهای بیشتری انجام می دهیم

 

آموخته ام که:  همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم دعا کنم

 

آموخته ام که:  زندگی جدی است ولی ما نیاز به دوستی داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور

 

 باشیم

 

آموخته ام که:  تنها چیزی که یک شخص می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی

 

برای فهمیدنش

 

آموخته ام که:  لبخند ارزانترین راهی است که می توان با آن نگاه را وسعت بخشید

 

آموخته ام که:  باد با چراغ خاموش کاری ندارد

 

آموخته ام که:  به چیزی که دل ندارد نباید دل بست

 

آموخته ام که:  خوشبختی جوستن آن است نه پیدا کردن آن

قورباغه را قورت بده

برداشتی از کتاب برایان تریسی



21 روش عالی برای غلبه بر تنبلی و انجام بیشترین کار در کمترین زمان.

در این کتاب مهمترین و سخت ترین کار در زندگی به قورباغه ای تشبیه شده که شما مجبورید در هر حال آن را بخورید.همان کاری که اگر همین الان فکری به حالش نکنید به احتمال زیاد برای انجام آن تنبلی خواهید کرد.
به قول قدیمی ها اگر قرار است 2 قورباغه را بخورید اول آنکه زشت تر است بخورید. یعنی اول کار سختتر را انجام دهید.
در اینجا مراحل خوردن ای قورباغه زشت! را برای شما به صورت بسیار خلاصه می آوریم:

1- سفره را بچینید
هدف را مشخص کنید.برای این کار می توانید افکار خود را روی کاغذ بیاوریدو برای انجام آنها زمان تعیین کنید.و از مهمترین کار شروع کنید..........  

 

ادامه مطلب را بخوانید

ادامه مطلب ...

چشم ها را باید شست.....


از گورخری پرسیدند : تو سفیدی ؛ راه راه سیاه داری ؟، یا اینکه سیاهی راه راه سفید داری؟
گورخر به جای جواب دادن پرسید:
تو خوبی فقط عادت‌های بد داری؟  یا بدی و چندتا عادت خوب داری؟
ساکتی بعضی وقت‌ها شلوغ می‌کنی ؟، یا شیطونی و بعضی وقتها ساکت می‌شی؟
ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی ؟ ، یا ذاتا افسرده‌ای و بعضی روزها خوشحالی؟
لباس‌هات تمیزن فقط پیراهنت کثیفه ؟، یا لباسهایت کثیفن و شلوارت تمیزه؟

             بیائیم دوباره  نگاهمونو به همه چی عوض کنیم

نابودی زمان

دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است.