چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کردهاند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.
آنها به استاد گفتند: «ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.» استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند. آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: «کدام لاستیک پنچر شده بود؟»
مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است مرد به طرف آنها میدود و با سگ درگیر میشود . سرانجام سگ را می کشد و زندگی دختربچه ای را نجات می دهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت انها می اید و میگوید:
«تو یک قهرمانی»
فردا در روزنامه ها می نویسند
یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد
اما آن مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم
پس روزنامه های صبح می نویسند:
آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد.
آن مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم
از او می پرسند: خب پس تو کجایی هستی؟
« من ایرانی هستم »
فردای ان روز روزنامه ها این طور می نویسند :
یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت...
در صف طولانی بهشت ،در روز قیامت یک راننده اتوبوس در جلو و یک کشیش پشت سر راننده ایستاده بودند .نوبت راننده که رسید فرشتهای نگاهی عمیق به کارنامهاش انداخت و بهش گفت: شما بفرمائید بهشت. نوبت کشیشه که رسید فرشته نگاهی به کارنامهاش کرد و بی معطلی گفت: شما برید جهنم که به خدمتتون برسند. کشیشه تا اینو شنید صدای اعتراضش بلند شد که: این بی عدالتیه که این یارو ، راننده اتوبوس به بهشت بره و من به جهنم. من که تمام عمرم را تو کلیسا صرف عبادت خدا کردهام.فرشته با مهربانی بهش گفت: ببین، اون یارو رانننده اتوبوس وقتی رانندگی میکرد تمام سرنشینان اتوبوس هر کاری داشتند ول میکردند فقط دعا میکردند ولی تو ، وقتی موعظه میخوندی تمام کسانی که تو کلیسا بودند خوابشون میگرفت.
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است.
پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید. نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
کلاسهاى تخصصی براى خانم ها
توجه: به دلیل پیچیدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بیش از 8 نفر ثبت نام نمیشود!
کلاس ١
چگونه 2.5 متر ماشین رو تو 8 متر جای پارک قرار دهیم؟
برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمایش اسلاید
مدّت: ۴ هفته، دوشنبهها و چهارشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ٢
مسابقه فوتبال یک ورزش است نه فیلم بد
برگزارى به صورت میزگرد و بحث آزاد
مدّت: ٢ هفته، شنبهها از ساعت ١٨ تا ٢٠
کلاس ٣
آیا میتوان با آمادگی یکماهه قبلی برای رفتن به مراسم عروسی همزمان با آقایان حاضر شد؟
برگزارى به صورت کار عملى و گروهى
مدّت: ۴ هفته، یکشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ۴
نحوه گرفتن صحیح فرمان اتومبیل (بطور ثابت و در حال دور زدن)
برگزارى به صورت نمایش فیلم با توضیحات تکمیلى
مدّت: ٣ هفته، پنجشنبهها از ساعت ١۴ تا ١۶
کلاس ۵
نحوه تشخیص تاریخ انقضاء مواد خوراکی از روی بسته آنها هنگام خرید
برگزارى به صورت نمایش ویدیویى
مدت: ۴ هفته، سهشنبه و پنجشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ۶
عدم ترس از نازل پمپ بنزین و استفاده از آن
برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروههاى پشتیبان
مدت: ۴ هفته، چهارشنبهها و پنجشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ٧
اهمیت دادن به ظاهر و هیکل خود بعد از ازدواج به مانند قبل آن
برگزارى به صورت بحث آزاد
مدّت: ٢ هفته، دوشنبهها از ساعت١٨ تا ٢٠
کلاس ٨
گفتن "عزیزم" به شوهر سلامتى شما را به خطر نمیاندازد
برگزارى به صورت نمایش اسلاید همراه با نوار صوتى
مدّت: سه شب، یکشنبه، سهشنبه و پنجشنبه از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ٩
چطور می توان با تلفن زیر 30 دقیقه صحبت کرد؟
برگزارى به صورت میزگرد و بحث آزاد
مدّت: حداقل ۶ ماه، سهشنبهها از ١٨ تا ٢٠
کلاس ١0
تفاوتهاى بنیادى بین شوهر و آرنولد شوارتزنگر ، براد پیت و بیل گیتس
برگزارى به صورت آنلاین و نقش بازى کردن
مدّت: نامحدود، سهشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢٢
کلاس ١1
رد نشدن از جلوی تلویزیون با جارو به هنگام پخش فینال جام باشگاه های اروپا
برگزارى به صورت تمرینات مدیتیشن و روشهاى تنفسى
مدّت: ۴ هفته، شنبهها و سهشنبهها از ١٧ تا ٢٠
کلاسهای تخصصی برای آقایان
مرکز آموزش بزرگسالان برگزار میکند:
کلاس ١
چگونه جایخى را پر میکنند؟
برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمایش اسلاید
مدّت: ۴ هفته، دوشنبهها و چهارشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ٢
آیا دستمال توالت خود به خود عوض میشود؟
برگزارى به صورت میزگرد و بحث آزاد
مدّت: ٢ هفته، شنبهها از ساعت ١٨ تا ٢٠
کلاس ٣
مسئولیت پذیری در قبال سطل زباله بردن یا نبردن ؟
برگزارى به صورت کار عملى و گروهى
مدّت: ۴ هفته، یکشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ۴
تفاوتهاى بنیادى بین سبد لباسهاى کثیف و کف زمین
برگزارى به صورت نمایش فیلم با توضیحات تکمیلى
مدّت: ٣ هفته، پنجشنبهها از ساعت ١۴ تا ١۶
کلاس ۵
آیا ظرفهاى غذا میتوانند خودشان پرواز کنند و در سینک آشپزخانه فرود آیند؟
برگزارى به صورت نمایش ویدیویى
مدّت: ۴ هفته، سهشنبه و پنجشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ۶
گم کردن ریموت کنترل و بحران هویت
برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروههاى پشتیبان
مدّت: ۴ هفته، چهارشنبهها و پنجشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس ٧
یادگیرى چگونگى پیدا کردن چیزها .... ابتدا نگاه کردن به سرجایش و بعد زیر و رو کردن خانه
برگزارى به صورت بحث آزاد
مدّت: ٢ هفته، دوشنبهها از ساعت١٨ تا ٢٠
کلاس 8
مرد واقعى هنگامى که راه را گم کرد از یکنفر سوال میکند
برگزارى به صورت میزگرد و بحث آزاد
مدّت: حداقل ۶ ماه، سهشنبهها از ١٨ تا ٢٠
کلاس 9
آیا از لحاظ ژنتیکى غیرممکن است که به هنگام پارک کردن ماشین توسط همسرتان ساکت بنشینید؟
برگزارى به صورت شبیهسازى کامپیوترى
مدّت: ۴ هفته پنجشنبهها از ساعت ١٢ تا ١۴
کلاس 10
تفاوتهاى بنیادى بین مادر و همسر
برگزارى به صورت آنلاین و نقش بازى کردن
مدّت: نامحدود، سهشنبهها از ساعت ١٩ تا ٢٢
کلاس 11
حفظ آرامش به هنگام خرید کردن همسر
برگزارى به صورت تمرینات مدیتیشن و روشهاى تنفسى
مدّت: ۴ هفته، شنبهها و سهشنبهها از ١٧ تا ٢٠
کلاس 12
مبارزه با فراموشى ..... به یادآوردن روز تولد، سالگردها و سایر تاریخهاى مهم
برگزارى به صورت جلسات شوک درمانى
مدّت: سه شب، یکشنبه و سهشنبه و پنجشنبه از ساعت ١٩ تا ٢١
کلاس 13
اجاق گاز: چیست و چگونه از آن استفاده میشود؟
برگزارى به صورت نمایش زنده
سهشنبهها از ساعت ١٨ تا ٢٠
***********************************************************
* پس از پایان دوره، به کسانى که امتحانات را با موفقیت بگذرانند دیپلم افتخار داده خواهد شد.*
فکر می کنید اگه در دوره حافظ و فردوسی و......تلفن بود اونم ازنوع منشی دار ، منشی تلفن خونشون چی می گفت :
لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید...
پیغامگیر حافظ:
رفتهام بیرون من از کاشانهی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانهی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانهی خود غم مخور
پیغامگیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم ....
پیغامگیر فردوسی:
نمیباشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب
پیغامگیر خیام:
این چرخ فلک، عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کردهای از من یاد
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد
پیغامگیر منوچهری:
از شرم، به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم
پیغامگیر مولانا:
بهر سماع از خانهام، رفتم برون، رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!
پیغامگیر باباطاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت
پیغامگیر شاعران شعر نو:
افسوس می خورم،
چون زنگ میزنی،
من خانه نیستم که دهم پاسخ تو را،
بعد از صدای بوق،
برگو پیام خود،
من زود میرسم،
چشم انتظار باش
دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد.پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام !!! ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست
باعشق : روبرت دخترجوان رنجیـده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همکاران ودوستانش می خواهدکه عکسی ازنامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به اوقرض بدهند وهمه آن عکس ها راکه کلی بودند باعکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون:روبرت عزیز، مراببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت راازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان.....
راننده کامیونی وارد رستوران شد. دقایی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد، سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند.
بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را دراستکان چای راننده خاموش کرد. راننده به او چیزی نگفت.
دومی شیشه نوشابه راروی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد.
وقتی راننده بلند شد تاصورتحساب رستوران را پرداخت کند، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد، ولی باز هم ساکت ماند.
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود، نه حرف زدن و نه دعوا!
رستورانچی جواب داد: از همه بدتر رانندگی بلد نبود، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت!!!
حوالی سال 1230 ه.ش:
مرد: دخترهء خیر ندیده! من تا نکشمت راحت نمیشم! اصلا” اگه نکشمت خودم کشته میشم!
زن: آقا ، حالا یه غلطی کرد! شما بگذر. نامحرم که تو خونه مون نبوده. حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده!
مرد: بلند خندیده؟! این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا میخواد بره بقالی ماست بخره! همش تقصیر توئه که درست تربیتش نکردی. نخیر نمیشه. باید بکشمش!
(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده میشه و دختر گناهکارشو میبخشه!)
زن: آقا خدا سایهء شما رو هیچوقت از سر ما کم نکنه.
نیم قرن بعد ، سال 1280:
مرد: واسه من میخوای بری مدرسه درس بخونی؟! میکشمت تا برات درس عبرت بشه!
یه بار که مردی دیگه جرات نمیکنی از این حرفا بزنی! تو غلط کردی! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده! حالا چی؟
زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده میگیرهها! شکر خورد. دیگه از این شکرها نمیخوره. قول میده!
مرد (با نعره حمله میکنه طرف دخترش): من باید بکشمت! تا نکشمت آروم نمیشم! خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد میکشمت!
زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرین. منو به جای اون بکشین!
(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده میشه و دختر گناهکارشو میبخشه!)
زن: خدا شما رو تا ابد واسهء ما نگه داره.
یک قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1330:
مرد (بعد از گرفتن کمی زهر چشم و شکستن چند تا کاسه کوزه!): چی؟! دانشسرا؟! (همون دانشگاه خودمون). دخترهء چشم سفید حالا میخوای بری دانشسرا؟! میخوای سر منو زیر ننگ کنی؟ مردم از فردا نمیگن آقا رضا غیرتت کو؟! فاسد شدی برا من؟ شیکمتو سورفه (سفره) میکنم!
زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو کنترل کنین. خدای نکرده یه وخ (وقت) سکته میکنین!
مرد: چی میگی ززززززن؟! من اگه اینو امشب نکشم دیگه فردا نمیتونم جلوی این فسادو بگیرم! یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی!
(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده میشه و دختر گناهکارشو می بخشه!)
زن: آقا الهی صد سال سایه تون بالای سر ما باشه..
حوالی سال 1360:
فریاد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر میرسه که: بله؟! میخواد بره سر کار؟! یعنی من دیگه انقدر بی غیرت و بدبخت شدم که دخترم بره سر کار و پول بیاره تو خونه؟! پس من اینجا هویجم؟! مگه اینکه برای این بی آبرویی از روی نعش من رد بشی!
زن: حالا تو عصبانی نشو. این بچه س نمیفهمه. دوستاش یادش دادن این حرفا رو! چند روز دیگه یادش میره. ببخشش. خدا تو رو برای ما حفظ کنه.
همین چند سال پیش ، سال 1380:
مرد: کجا؟! میخوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم متر هم پارچه نبردن و مثل جلیقه نجات پستی بلندی پیدا میکنن!) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها!) بری بیرون؟! میکشمت! من ، تو رو ، میکشم!
زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین! (شما بخونید اکثرا”)
مرد: من اینطوری نیستم! این امروز که اینجوری باشه لابد فردا میخواد نوبل صلح هم از دست اجنبی بگیره! دختر ، لااقل یه کم اون شلوارو پائینتر بکش که زانوتو بپوشونه! نه ، نه ، نمیخواد! بدتر شد! همون بالا ببندیش بهتره!
زن: مرد خدا عمرت بده که درکش کردی!
دو سال بعد ، سال 1390:
مرد: آخه خانم این چه وضعیه؟ روزی که اومدی خواستگاری گفتم نمیخوام زنم این ریختی لباس بپوشه ، گفتی دورهء این امل بازیها تموم شده ، گفتم چشم! تمام خونه و املاکم رو هم که برای مهریه به نامت کردم. حق طلاق رو هم که ازم گرفتی. حالا میگی بشینم توی خونه بچه داری کنم؟!
زن: عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق میگیری؟ تمام حقوقت هم که برای کرایه تاکسی و خرج ناهارت و مهدکودک بچه و بنزین و جریمهء ماشین میره! حالا اگه بشینی توی خونه و از بچه نگهداری کنی هم خرجمون کم میشه هم بچه عقده ای نمیشه! آفرین عزیزم. من دارم با دوستام میرم باشگاه بولینگ! خدا سایه ت رو فعلا” رو سر ما نگه داره!
چند سال بعد ، سال 1400:
دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت میگم ، ماشین بی ماشین! همین که گفتم. من با الکس قرار دارم ماشینم میخوام. میخوای بری بیرون پیاده برو!
زن: دخترم ، حالا بابات یه غلطی کرد! تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت میپره! آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر میشه! اوه مامی ، باباتم قول میده دیگه از این حرفا نزنه!
(بالاخره با صحبتهای زن ، دختر خونه از خر شیطون پیاده میشه و بابای گناهکارشو میبخشه!)
زن: عزیزم خدا نگهت داره که باباتو بخشیدی!
دو قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1430:
زن: عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی! مثلا” بین دوستات به روشن فکری و عدالت معروفی. آخه چه اشکالی داره؟ اینهمه سال ما زنها بچه دار شدیم و به دنیا آوردیمشون ، حالا با این علم جدید و تکنولوژی پیشرفته چند وقتی هم شما مردها از این کارا بکنین! اصلا” مگه نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟
مرد: پس لااقل بذار بیمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب کنم!
زن: دیگه پررو نشو هر چی هیچی بهت نمیگم!
نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بیمارستان به خونه میاد زن با عشوه میگه: مرد من ، یعنی سایهء تو تا به دنیا آوردن چند تا بچهء دیگه بالای سر ماست؟
آینده ای نه چندان دور ، سال 1450:
چند تا مرد دور همدیگه نشستن و در حالی که سبزی پاک میکنن آهسته و در گوشی مشغول بحث هستن: آره… میگن هدف این جنبش بازگردوندن حق و حقوق ضایع شدهء مردهاست!
- حق با جمشیده… ببینین این زنها چقدر از ما سوء استفاده میکنن! تا وقتی خونهء بابامون هستیم که باید آشپزی و بچه داری و خیاطی یاد بگیریم و توسری بخوریم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون میدن و زنمون هم استثمارمون میکنه!
- خدا کنه این حرکت به یه جایی برسه. میگن وکیل اون مرده که زیر کتکهای زنش جون داده به رای دادگاه که زنه رو تبرئه کرده اعتراض کرده! دمش گرم.
- آره… خب داشتم می گفتم… اسم این جنبش سیبیلیسمه و اعلامیه هاش هر شب ……..
در این هنگام به علت ورود خانم یکی از مردها ، بحث به زیاد بودن خاک و علف هرزه قاطی سبزی ها کشیده میشه!
زن: زود باشین تمومش کنین دیگه! چقدر فس میزنین! اوی ، درست تمیز کن! من نمیدونم این سایهء لعنتی شما تا کی میخواد روی زندگی ما بمونه؟!
حوالی سال 1530 ه.ش:
رادیوی سراسری ، موج تله پاتی (صدای یه خانم): با اعلام ساعت نه شب شما خانمهای عزیز را در جریان آخرین اخبار دنیا قرار میدهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس ، دقایقی قبل سایهء آخرین نمونهء بازمانده از جنس مرد از روی کرهء زمین محو شد! پس از پایان عمر این موجود از گونهء مردها ، از این پس نام و تصویر این مخلوقات را فقط در وب پیج های تاریخی و باستان شناسی می توانید رویت نمایید. ساعت نه و پانزده دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دینگ دینگ!