گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

دروغ می گوییم

فریب ما مخور آقا دروغ می گوییم
به جان حضرت زهرا (س) دروغ می گوییم

چه ناله ای چه فراقی چه درد هجرانی
نیا نیا گل طاها دروغ می گوییم

تمام چشم براهی و انتظار و فراق
و ندبه های فرج را دروغ می گوییم

دلی که مامن دنیاست جای مولا نیست
اسیر شهوت دنیا دروغ می گوییم

زبان سخن ز تو گوید ولی برای مقام
به پیش چشم خدا هم دروغ می گوییم

کدام ناله غربت کدام درد فراق
قسم به ام ابیها دروغ می گوییم

خلاصه ای گل نرگس کسی به فکرتو نیست
و ما به وسعت دریا دروغ می گوییم

مرا ببخش عزیزم که باز می گویم
نیا نیا گل طاها دروغ می گوییم

پاسخ خیانت به روش مکزیکی

دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد.پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام !!! ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست
باعشق : روبرت دخترجوان رنجیـده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همکاران ودوستانش می خواهدکه عکسی ازنامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به اوقرض بدهند وهمه آن عکس ها راکه کلی بودند باعکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون:روبرت عزیز، مراببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت راازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان.....

شانس های زندگی

شانسهای زندگی

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.

گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .

جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی

داستان گاو اثر پائولو کوئیلو : فرصتی برای یادگیری

 

فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند . بر طبق گفته های " استاد " تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما " فرصت یادگیری " و یا " آموزش دادن " را می دهند . در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود ، ولی ظاهری بسیار حقیرانه داشت . شاگرد گفت : " این مکان را ببینید . شما حق داشتید . من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم ، در بهشت بسر می بردند ، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند . "

" استاد " گفت : " من گفتم " آموختن " و " آموزش " دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد ، کافی نمی باشد بایستی دلایل را بررسی کرد پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علت هایش بشویم . سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند . یک زوج و سه فرزند با لباس های پاره و کثیف . " استاد " خطاب به پدر خانواده گفت : " شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید ، در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد ؟ چگونه به زندگی خود ادامه می دهید ؟ "

آن مرد نیز در " آرامش " کامل پاسخ داد : " دوست من ، ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه ، چند لیتر شیر به ما می دهد . یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم . با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر ، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم . و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم .

" استاد " فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد . در میان راه ، رو به شاگرد کرد و گفت : " آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن ! "

شاگرد گفت : اما این کار صحیحی بنظر نمی رسد ، آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است .

و فیلسوف نیز ساکت ماند ... آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد ، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد . این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سال ها ، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود ، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع ، از آن خانواده تقاضای " بخشش " و به ایشان کمک مالی نماید .

اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده ، ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند . با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند ، مایوس و ناامید گردید . ناگهان غریبه ای را دید و از او سوال کرد : " آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند ؟ " جوابی که دریافت کرد ، این بود : " آنها همچنان صاحب این مکان هستند . "

مرد ، وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد . صاحب خانه او را شناخت و از احوالات " استاد " فیلسوفش پرسید . اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان و زندگی به آن خوبی شده اند .

آن مرد گفت : " ما دارای یک گاو بودیم ، اما وی از صخره پرت شد و مرد . در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم . گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم . به این ترتیب یکسال سخت گذشت ، اما وقتی خرمن محصولات رسید ، من در حال فروش و صدور حبوبات ، پنبه و سبزیجات معطر بودم . هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که : چه خوب شد آن گاو مرد . "

برداشتی از داستان گاو ، اثر : " پائولو کوئیلو "

جملات زیبا

در راه رسیدن به اوج با مردم مهربان باش چرا که هنگام سقوط با همان مردم رو به رو خواهی شد .

کودکان به آنچه می کنید بیش از آنچه می گوئید توجه دارند .

عادات بد، رختخواب گرم و راحتی هستند که خزیدن به درون آن آسان و خارج شدن ازآن دشوار.

شکست فرصتی برای شروع مجدد و هوشمندانه تر است .

درد ورنج اجتناب ناپذیر است ولی بد بختی و بیچارگی انتخابی است .

نگرانی جریان باریکی ازترس است که اندک اندک درذهن جاری می شود و اگر تقویت شود کانالی میسازد که هر فکر دیگری را خشک می کند.

اعتماد به نفس همیشه حاصل درست عمل کردن نیست بلکه نتیجه نترسیدن از اشتباه است .

چهار چیز برگشت نا پذیرند:  جمله خارج شده از دهان ،  تیر رها شده از کمان ، زندگی گذشته و فرصت های از دست رفته.

ترس گرچه خالق نیست اما می تواند از هیچ ؛ چیزی بیافریند.

خدمتی که به خود می کنیم در درونمان می میرد ولی آنچه برای دیگران انجام می دهیم فنا ناپذیراست.

گرمای یک دوست در کنار شما می تواند به مراتب بیشتر از یک کت گرانقیمت باشد.

درآرزوی کاری مطابق با توانتان نباشید توانی مطابق با کارهایتان ارزو کنید.

کسی که به خاطر شما دروغ می گوید به شما نیز دروغ خواهد گفت.

کسی که نمی خواهد با خار سرو کار پیدا کند به دنبال گل نمی رود.

سریع فکر کنید ولی آهسته سخن بگوئید.

هنگامی که خود را در مشکل  غرق می کنید احتمال یافتن راه حل بسیار ضعیف می شود.

سه چیز روح شما را محدود می کند:  منفی بافی ، پیش داوری  وعدم تعادل.

مشکلات فرصت هایی هستند در لباس کار و تلاش .

تنها مقصود ما در زندگی عشق ورزیدن به یکدیگر است اگر از عهده این مهم بر نمی آییم حداقل بکوشیم تا یکدیکر را نیازاریم .

جملات زیبا

ذهن باز هر در بسته ای را می گشاید.

غصه خوردن برنداشته ها ، هدر دادن داشته هاست.

آنچه با خشم آغاز می شود با شرم پایان می پذیرد.

انسان برکه ای است که بدون تغییر مداوم مرداب خواهد شد.

اجازه ندهید نا امید ی های دیروز بر آرزوهای فردای شما سایه افکنند.

زندگی یک بازتاب است هر چه بفرستید همان برمی گردد.

آنچه را که نمی توان تغییر داد باید تحمل کرد.

نفرت اسیدی است که بیشتر به ظرف خود صدمه می زند تا جایی که برآان می ریزید.

مشکلی که با پول حل شود مشکل نیست هزینه است.

جملات زیبا

گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست راه سخت کوهستان را برگزینیم .
------------------------------
کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.
-------------------------------
عشق تنها چیزی است که با بخشیدن،بیشتر می شود.
-----------------------------
تنها چیزی که در دنیا تغییر نمی کند لزوم تغییر است.
------------------------------
اگر در کار ها «اگر»نباشد به طور یقین پیروز خواهیم شد.
-------------------------------
معجزه در لحظه رخ می دهد آماده باش و بخواه .
---------------------------------
به لاک پشت هانگاه کنید آن ها تنها وقتی پیشرفت می کنند که سرشان را از لاک خود بیرون آورند
---------------------------
عشق حادثه ای است که انسان های بزرگ را متعالی و انسان های کوچک را مات میکند!
---------------------------------
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی)
-----------------------------------
فرصت شمار صحبت ، کز این دو روز منزل / چون بگذریم نتوان دیگر به هم رسیدن . . .
-----------------------------
همه چیز در پایان خوب است. اگر خوب نباشد بدانید که هنوز به نقطه پایان نرسیده است
---------------------------------
آتشی که عشق روشن می کند بسیار بیشتر از سردی و خاموشی ای است که تنفر به بار می آورد
--------------------------------------
چاله ی شکست پر است از انسان های تندرو.

جملات زیبا

چیزی ارزشمندتر از همین امروز وجود ندارد.

اگرخداوند آرزویى را در دلت نهاد، بدان توانایى رسیدن به آن را در تو دیده است.

کشتى در ساحل امن تر است، ولى براى این منظور ساخته نشده است: "حرکت کن"

ماهی از بی آبی نمی میرد. بالا و پایین پریدنش را بنگر. به خاطر دوری از آب خود را

می کشد!

میان آدمها چیزی نیست جز دیوارهایی که خود آنهاساخته اند.

اگر نتوانیم همیشه اتفاقاتی راکه در زندگیمان می افتد کنترل کنیم، دست کم می توانیم

بر واکنشهای خود نسبت به آن وقایع، و بر اعمالی که در مقابل آنها انجام می دهیم

مسلط باشیم.

- رابینز

دنیا خوابی است که اگر آن را باور کنی پشیمان می شوی.

- امام علی (ع)

دو چیز است که انسان را از گناه باز می دارد:

1- یاد خدا

2- یاد مرگ

اگر افتادی مهم نیست...

به شرطی که موقع بلند شدن از زمین چیزی برداری.

وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی ها

را تکرار کرد؟

لباس قدیمی بپوشید ولی کتاب نو بخرید.

- آستین فلپز

داستان سود قرعه کشی الاغ مرده

چاک از یک مزرعه ‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار . قرار شد که مزرعه‌ دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد . اما روز بعد مزرعه ‌دار سراغ چاک آمد و گفت : « متأسفم جوون . خبر بدی برات دارم . الاغه مرد . »
چاک جواب داد : « ایرادی نداره . همون پولم رو پس بده . »
مزرعه ‌دار گفت : « نمی ‌شه . آخه همه پول رو خرج کردم . »
چاک گفت : « باشه . پس همون الاغ مرده رو بهم بده . »
مزرعه ‌دار گفت : « می ‌خوای باهاش چی کار کنی ؟ »
چاک گفت : « می‌ خوام باهاش قرعه ‌کشی برگزار کنم . »
مزرعه‌ دار گفت : « نمی ‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه ‌کشی گذاشت ! »
چاک گفت : « معلومه که می ‌تونم . حالا ببین . فقط به کسی نمی‌ گم که الاغ مرده است . »
یک ماه بعد مزرعه ‌دار چاک رو دید و پرسید : « از اون الاغ مرده چه خبر ؟ »
چاک گفت : « به قرعه ‌کشی گذاشتمش . ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۸۹۸ دلار سود کردم . »
مزرعه ‌دار پرسید : « هیچ کس هم شکایتی نکرد ؟ »
چاک گفت : « فقط همونی که الاغ رو برده بود . من هم ۲ دلارش رو پس دادم . »  
 
درسته این داستان یک کلاه برداری واقعیه ولی یک نکته مهم درش هست و آن اینکه از یک موقعیت بسیار بد میشه بهترین استفاده را کرد. فقط کافیه یه ایده خوب داشته باشم و کمی اراده و جسارت.

راننده کامیون

راننده کامیونی وارد رستوران شد. دقایی پس از این که او شروع به غذا  خوردن کرد، سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند.

بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را دراستکان چای راننده خاموش کرد. راننده به او چیزی نگفت.

دومی شیشه نوشابه راروی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد.

وقتی راننده بلند شد تاصورتحساب رستوران را پرداخت کند، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد، ولی باز هم ساکت ماند.

دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود، نه حرف زدن و نه دعوا!

رستورانچی جواب داد: از همه بدتر رانندگی بلد نبود، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت!!!