گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

پیامک های من

یا صاحب الزمان

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم

یا امر کن یک دل دیگر بیاورم

مولا خلاصه بگویم دوست دارمت

دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم 

 

ای آشنای غربت جمعه ظهور کن

یک مرتبه ز کوچه ما هم عبور کن

حک شد به روی بال قنوت نمازمان

این خواهش قدیمی آقا ظهور کن 

 

وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود

قلبم به چشم هم زدنی سنگ می شود

آقا ببخش بس که سرم گرم زندگی است

کمتر دلم برای شما تنگ می شود 

 

مجبور شدم به هر کسی روبزنم

در محضر هر غریبه زانو بزنم

تحقیر شدم چونکه فراموشم شد

یک سر به رضا ضامن آهو بزنم 

 

آقای جمعه های غریبی ظهور کن

دهلیزهای شبزده را غرق نور کن

آقا چقدر ناله زنیم و دعا کنیم

یا باز گرد یا دلمان را صبور کن

روزی اگر که آمدی و عاشقت نبود

یک فاتحه نوازش اهل قبور کن 

 

وقتی که آسمان ز ظهورش خبر شود

بر  بودنش برای زمین مفتخر شود

کی می شود که جمعه شود روز عید وپس

آید مه چهارده و سیزده بدر شود 

 

سالی که بی ظهور تو  تحویل می شود

خود جشنماتمی است که تجلیل می شود

امسال هم به سفره خود کم گذاشتیم

سینی که با سلام توتکمیل می شود 

 

در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است

دلم برای رفیقان بی ریا تنگ است 

 

بازم مرام آهن: یه مدت که بهش زنگ نزنی خودش زنگ می زنه 

 

مرا بسپار در یادت به وقت بارش باران

نگاهت گر به آن بالاست

و در رقص دعا قلبت مثال بید می لرزد

دعایم کن دعایم کن که من محتاج محتاجم 

 

زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش ئو نگار یکه خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده

تو در این بین فقط می بافی

نقشه را خوب ببین

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند 

 

 

بیچاره قلوه سنگی که از دست کودکی به سوی پرنده ای پرتاب می شود 

مانده دل کودک را بشکند یا بال پرنده را 

 

 

در تمام مشکلات کمی سکوت کن

شاید خدا حرفی برا یگفتن داشته باشه 

 

فردا یک راز است نگرانش نباش

دیروز یک خاطره بودحسرتش را نخور 

امروز یک هدیه است قدرش را بدان 

 

چو بشکفد زلبت غنچه های دعا

تو را به فاطمه سوگند التماس دعا 

 

در این شبها اگر باران چشمانت فروریخت

کویر قلب ما را هم دعا کن 

 

امشب که بلرزید دل و بغضت شکست

آرام روان گشت دلت سوی خدایت

رفتی به در آن قاضی حاجات

یاد آر مرا ملتمس لطف و دعایت 

 

تنها جائیکه رویایت در آن نا ممکن می شود ذهن توست 

 

یا دارم در یک غروب سرد سرد

میگذشت از کوچه ما دوره گرد

دوره گردم کهنه قالی می خرم

دسته دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول سال است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست

بوی نان تازه هوشم برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی هم می خرید؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد