سیگار و دعا
در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: «فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟»
ماکس جواب می دهد: «چرا از کشیش نمی پرسی؟»
جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.»
کشیش پاسخ می دهد: «نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.»
جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
ماکس می گوید: «تعجبی نداره. تو سئوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»
ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم ؟»
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: «مطمئناًً، پسرم. مطمئناً.»
این حکایت من رو به یاد کودکیم انداخت.
وقتی کوچیک بودم و کمتر از ۸ سالم بود یه بار به مادرم گفتم ؛مامان من برم خونه دایی؟؛
مادرم گفت ؛نه برو بشین درست رو بخون؛
۲ روز بعد لباسهام رو پوشیدم و به مادرم گفتم ؛مامان من رفتم خونه دایی خداحافظ؛
و این بار فقط گفت ؛وقتی رسیدی زنگ بزن؛