گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

گلدون

داستان های کوتاه ، جملات زیبا و تصاویر به یاد ماندنی

گل

گل 

 

مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود

 

سفارش دهد تا برایش پست شود.

 

وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه

 

می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : « دختر خوب ، چرا گریه می کنی؟

 

دختر در حالی که گریه می کرد گفت: « می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 75

 

 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار می شود.» مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا من برای تو یک 

 

 شاخه رز قشنگ می خرم.

 

وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟

 

دختر دست مرد را گرفت و گفت: «آنجا» و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.

 

مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.

 

مرد دلش گرفت ،طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت ، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد 

  

 تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد

 

قدر مادرانمان را بدانیم قبل از اینکه دیر بشه

نظرات 3 + ارسال نظر
شهریار یار یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ب.ظ

ممنون از این انتخاب های زیبایی که می کنید! هر داستان یه یاداوریه نیکو..

علی یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ب.ظ http://omidvar.blogsky.com

سلام. چند روزی نبودی. یا شاید کار داشتی نمی رسیدی. مطلب جالب بود ولی فکر می کنم قبلا هم گذاشته بودی

ابراهیم جوکار دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:30 ق.ظ http://postchi2.blogfa.com

سلام
شما که حق مطلب را در باره مادرت رعایت میکنی و مادرت به تو افتخار میکند

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد