شانسهای زندگی | |
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. |
در راه رسیدن به اوج با مردم مهربان باش چرا که هنگام سقوط با همان مردم رو به رو خواهی شد .
کودکان به آنچه می کنید بیش از آنچه می گوئید توجه دارند .
عادات بد، رختخواب گرم و راحتی هستند که خزیدن به درون آن آسان و خارج شدن ازآن دشوار.
شکست فرصتی برای شروع مجدد و هوشمندانه تر است .
درد ورنج اجتناب ناپذیر است ولی بد بختی و بیچارگی انتخابی است .
نگرانی جریان باریکی ازترس است که اندک اندک درذهن جاری می شود و اگر تقویت شود کانالی میسازد که هر فکر دیگری را خشک می کند.
اعتماد به نفس همیشه حاصل درست عمل کردن نیست بلکه نتیجه نترسیدن از اشتباه است .
چهار چیز برگشت نا پذیرند: جمله خارج شده از دهان ، تیر رها شده از کمان ، زندگی گذشته و فرصت های از دست رفته.
ترس گرچه خالق نیست اما می تواند از هیچ ؛ چیزی بیافریند.
خدمتی که به خود می کنیم در درونمان می میرد ولی آنچه برای دیگران انجام می دهیم فنا ناپذیراست.
گرمای یک دوست در کنار شما می تواند به مراتب بیشتر از یک کت گرانقیمت باشد.
درآرزوی کاری مطابق با توانتان نباشید توانی مطابق با کارهایتان ارزو کنید.
کسی که به خاطر شما دروغ می گوید به شما نیز دروغ خواهد گفت.
کسی که نمی خواهد با خار سرو کار پیدا کند به دنبال گل نمی رود.
سریع فکر کنید ولی آهسته سخن بگوئید.
هنگامی که خود را در مشکل غرق می کنید احتمال یافتن راه حل بسیار ضعیف می شود.
سه چیز روح شما را محدود می کند: منفی بافی ، پیش داوری وعدم تعادل.
مشکلات فرصت هایی هستند در لباس کار و تلاش .
تنها مقصود ما در زندگی عشق ورزیدن به یکدیگر است اگر از عهده این مهم بر نمی آییم حداقل بکوشیم تا یکدیکر را نیازاریم .
ذهن باز هر در بسته ای را می گشاید.
غصه خوردن برنداشته ها ، هدر دادن داشته هاست.
آنچه با خشم آغاز می شود با شرم پایان می پذیرد.
انسان برکه ای است که بدون تغییر مداوم مرداب خواهد شد.
اجازه ندهید نا امید ی های دیروز بر آرزوهای فردای شما سایه افکنند.
زندگی یک بازتاب است هر چه بفرستید همان برمی گردد.
آنچه را که نمی توان تغییر داد باید تحمل کرد.
نفرت اسیدی است که بیشتر به ظرف خود صدمه می زند تا جایی که برآان می ریزید.
مشکلی که با پول حل شود مشکل نیست هزینه است.
گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست راه سخت کوهستان را برگزینیم .
------------------------------
کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.
-------------------------------
عشق تنها چیزی است که با بخشیدن،بیشتر می شود.
-----------------------------
تنها چیزی که در دنیا تغییر نمی کند لزوم تغییر است.
------------------------------
اگر در کار ها «اگر»نباشد به طور یقین پیروز خواهیم شد.
-------------------------------
معجزه در لحظه رخ می دهد آماده باش و بخواه .
---------------------------------
به لاک پشت هانگاه کنید آن ها تنها وقتی پیشرفت می کنند که سرشان را از لاک خود بیرون آورند
---------------------------
عشق حادثه ای است که انسان های بزرگ را متعالی و انسان های کوچک را مات میکند!
---------------------------------
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی)
-----------------------------------
فرصت شمار صحبت ، کز این دو روز منزل / چون بگذریم نتوان دیگر به هم رسیدن . . .
-----------------------------
همه چیز در پایان خوب است. اگر خوب نباشد بدانید که هنوز به نقطه پایان نرسیده است
---------------------------------
آتشی که عشق روشن می کند بسیار بیشتر از سردی و خاموشی ای است که تنفر به بار می آورد
--------------------------------------
چاله ی شکست پر است از انسان های تندرو.
چیزی ارزشمندتر از همین امروز وجود ندارد.
اگرخداوند آرزویى را در دلت نهاد، بدان توانایى رسیدن به آن را در تو دیده است.
کشتى در ساحل امن تر است، ولى براى این منظور ساخته نشده است: "حرکت کن"
ماهی از بی آبی نمی میرد. بالا و پایین پریدنش را بنگر. به خاطر دوری از آب خود را
می کشد!
میان آدمها چیزی نیست جز دیوارهایی که خود آنهاساخته اند.
اگر نتوانیم همیشه اتفاقاتی راکه در زندگیمان می افتد کنترل کنیم، دست کم می توانیمبر واکنشهای خود نسبت به آن وقایع، و بر اعمالی که در مقابل آنها انجام می دهیم
مسلط باشیم.
- رابینز
دنیا خوابی است که اگر آن را باور کنی پشیمان می شوی.- امام علی (ع)
دو چیز است که انسان را از گناه باز می دارد:
1- یاد خدا
2- یاد مرگ
اگر افتادی مهم نیست...
به شرطی که موقع بلند شدن از زمین چیزی برداری.
وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی ها
را تکرار کرد؟
لباس قدیمی بپوشید ولی کتاب نو بخرید.
- آستین فلپز
راننده کامیونی وارد رستوران شد. دقایی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد، سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند.
بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را دراستکان چای راننده خاموش کرد. راننده به او چیزی نگفت.
دومی شیشه نوشابه راروی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد.
وقتی راننده بلند شد تاصورتحساب رستوران را پرداخت کند، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد، ولی باز هم ساکت ماند.
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود، نه حرف زدن و نه دعوا!
رستورانچی جواب داد: از همه بدتر رانندگی بلد نبود، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت!!!
اگر مردها می توانستند حامله شوند آن وقت سقط جنین ایین مقدسی می شد !
"فلورانس کندی "
شما همیشه می توانید برای سالگرد ازدواج ، شوهرتان را غافلگیر کنید . فقط کافی است یادش بیاورید که آن روز سالگرد ازدواج شماست !!!
" ال شلاک "
شوهرم گفت به فضای بیشتری احتیاج دارد ، من هم او رابه بیرون خانه فرستادم و در را پشت سرش قفل کردم !
"رز آنی "
طبقه بندی مردها از نظر مادر من : مرد خوب برایت هر کاری انجام می دهد ، مرد بد هر بلایی که بتواند به سرت می آورد .
"مارگارت ات وود "
پرسش : وقتی شوهرت با عصبانیت از خانه بیرون می رود چه کار می کنی ؟
پاسخ : در را پشت سرش می بتدم !
" آنجلا مارتین "
مردها با یک بیماری وراثتی متولد می شوند . روانشناسان در تعریف این بیماری می گویند : ترس از اینکه اگر به زنی وابسته شوی ، مرد مجردی در جای دیگری ممکن است از زندگی بیشتر از تو لذت ببرد !
" دیو باری "
مردها از صفت " جوان " برای زنهای زیر 18 سال و مردهای زیر 80 سال استفاده می کنند !!! "نانسی لین دزموند "
اگر زنی رنگ شاد بپوشد رژ لب بزند ، و کلاه عجیب و غریبی سرش بگذارد ، شوهرش با اکراه او را با خودش به کوچه و خیابان می برد . ولی اگر کلاه کوچکی بر سرش بگذارد و کت و دامن خیاط دوز تن کند شوهرش با کمال میل او را بیرون می برد و تمام مدت به زنی که لباس رنگ شاد پوشیده و کلاه عجیب و غریب سرش گذاشته و رژ لب زده است خیره می شود !!!
"بالتیمور بیکن "
فکر می کنید قبل از اینکه یک مرد اعتراف کند که گم شده است چند راه دیگر را باید بالا و پایین برود ؟!
" نویسنده ی ناشناس "
تنها 99 درصد مردها هستند که باعث بدنامی 1 درصد باقی مانده می شوند !
" نویسنده ی ناشناس "
او مثل همان خروسی است که خیال می کند خورشید برای این طلوع می کند که صدای قوقولی قوقوی او را بشنود .
"جرج الیوت "
ما نقاط مشترک زیادی با هم داشتیم ، من عاشق او بودم و او هم عاشق خودش بود !!!
" شلی وینترز "
وقتی مردی به من می گوید که می خواهد همه ی ورق هایش را رو کند همیشه بی اختیار به آستینش نگاه می کنم !!!
" لزلی بلیشا "
اکثر مردها سه گروه را دوست دارند ولی هیچ وقت آنها را درک نمی کنند : افراد مونث ، دخترها و زنها !!!
"نویسنده ی ناشناس "
مردها دارای قوه ی بینایی هستند ولی زنها از بینش برخوردارند .
" ویکتور هوگو "
وقتی شما نشسته اید مردها و بچه ها فکر می کنند حتما منتظرید تا کسی کاری به شما بدهد تا برایش انجام بدهید !!!
" سرنا گری "
هیچ وقت سوار ماشین مردهای ناشناس نشوید و فراموش نکنید که همه ی مردها برای شما ناشناس هستند .
" رابین مورگان "
زن بودن کار بسیار شاقی است ، چون معمولا مستلزم سر و کله زدن با مردهاست
روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.
پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود.
او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید:
"ای مرد کجا می روی؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
گرگ گفت : "میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟"
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند.
یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : "ای مرد کجا می روی ؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
کشاورز گفت : "می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟"
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.
شاه آن شهر او را خواست و پرسید : "ای مرد به کجا می روی ؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
شاه گفت : " آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟"
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد.
جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : "از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!"
و مرد با بختی بیدار باز گشت...
به شاه شهر نظامیان گفت : "تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.
و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد."
شاه اندیشید و سپس گفت : "حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم."
مرد خنده ای کرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!"
و رفت...
به دهقان گفت : "وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست."
کشاورز گفت: "پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد."
مرد خنده ای کرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!"
و رفت...
سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: "سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!"
شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟
بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.