-
کشتی
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 12:34
برای کشتی ای که مقصد مشخصی ندارد هیچ باد موافقی نمی وزد.
-
اشتباه موردی
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 13:35
کارمندی به دفتر رئیس خود می رود و می گوید: «معنی این چیست؟ شما ۲۰۰ دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.» رئیس پاسخ می دهد: «خودم می دانم، اما ماه گذشته که ۲۰۰ دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی.» کارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من اشتباه های موردی را می توانم بپذیرم اما وقتی...
-
کارمند جدید
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 13:35
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟» کارمند تازه وارد گفت: «نه» صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.» مرد تازه...
-
شوخی
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 13:31
در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومتر ام آی تی پرسید: «و برای شروع کار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟» مهندس گفت: «حدود ۷۵۰۰۰ دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.» مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره ۵ هفته تعطیلی، ۱۴ روز تعطیلی با حقوق، بیمه کامل...
-
مدیریت
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 13:30
روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد. جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی؟» جوان با تعجب جواب داد: «ماهی ۲۰۰۰ دلار.» مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود ۶۰۰۰ دلار را در آورده و به...
-
اولین گره
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 11:54
قلب دختر پر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دستهایش از دعا . اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود ، پس کیسه شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را بدر کشید ؛ ریسمان نا امیدی را . نا امیدی پیله ای شد و دختر کرم کوچک نا توانی ! خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند . اما دختر پیله گره در گره اش...
-
چی می شد اگه ........
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 13:09
به راستی چه اتفاقی میفتاد اگر خدا هم مثل ما رفتار میکرد؟ چی میشد اگر...؟ خدا برای برکت دادن ما در امروز وقتی نداشت، چونکه ما دیروز وقتی برای تشکر کردن از او نداشتیم. چی میشد اگر...؟ خدا تصمیم بگیره که از فردا دیگه ما را هدایت نکنه، چونکه ما امروز از او پیروی نکردیم. چی میشد اگر...؟ خدا امروز با ما قدم نمی زد، چون ما...
-
سه راه برای پولدار شدن :
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 13:07
سه راه برای پولدار شدن : بابات برات پول دربیاره بابای مردم رو در بیاری بابات در بیاد تا پول در بیاری
-
اقیانوس عمود بر زمین
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 10:05
پیش از تو اقیانوسی را نمی شناختم که عمود بر زمین بایستد پیش از تو خدایی را ندیده بودم که پای افرازی را وصله دار به پا کند و مشکی کهنه بر دوش کشد و بردگان را برادر باشد سحر از سپیده ی چشمان تو می شکوفد و شب در سیاهی آن به نماز می ایستد. هیچ ستاره نیست که وامدار نگاه تونیست لبخند تو اجازه ی زندگی است... کدام وامدارترید؟...
-
سخنان مشاهیر در آخرین لحظات زندگی
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 11:56
((لئوناردو داوینچی ))قبل از اینکه روح خود را تسلیم مرگ کند،اظهار داشت: من به مردم توهین کردم!آثار من به آن درجه از عظمت نرسیدند که من در طلبش بودم. ((جورج ویلهلم فردریک)) پدر مکتب دیالکتیک هگل تا آخرین لحظه زندگی بر عقیده خود پابرجا ماند.او در زمان مرگ زیر لب گفت:تنها یک نفر بود که در طول زندگی مرا درک می کرد ،وبعد از...
-
قانون دانه
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 11:16
قانون دانه نگاهی به درخت سیب بیندازید. شاید پانصد سیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. خیلی دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسیم «چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود ؟» اینجا طبیعت به ما چیزی یاد می دهد. به ما می گوید : «اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند. پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد،...
-
با کمی تاخیر به مناسبت روز معلم
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 11:51
همگی به صف ایستاده بودند. تا از آنها پرسیده شود . نوبت به او رسید. از او پرسیدند : دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟ گفت : میخواهم به دیگران یاد بدهم. پذیرفته شد. چشمانش را بست. باز کرد. دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ در آمده است. با خود گفت : حتما اشتباهی رخ داده . من که این را نخواسته بودم. سالها گذشت. روزی داغی...
-
عشق بدون مرز
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1388 11:34
Unconditional Love Motivating story A story is told about a soldier who was finally coming home after having fought in Vietnam. He called his parents from San Francisco . " Mom and Dad, I'm coming home, but I've a favor to ask. I have a friend I'd like to bring home with me ." " Sure," they...
-
دلقک غمگین
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 12:42
یک دکتر روانشناسی بود که هر کس مشکلات روحی و روانی داشت به مطب ایشان مراجعه می کرد و ایشان با تبحر خاصی بیماران را مداوا می کرد و آوازه اش در همه شهر پیچیده بود. یک روز یک بیماری به مطب این دکتر آمد که از نظر روحی به شدت دچار مشکل بود. دکتر بعد از کمی صحبت به ایشان گفت در همین خیابانی که مطب من هست، یک تئاتری موجود...
-
قدرت تنه درخت را باور نکن
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 12:39
رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند.زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند اندک اندک ای عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،کافی...
-
حکایتی از پائولوکوئیلو
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 12:39
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند دیگری گفت:موافقم .اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم وقتی به قله رسید ند ، شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید...
-
۱۰سال سکوت
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 11:43
انضباط در صومعه بران والد بشکل مخوفی سخت بود. قانون سکوت برادران را مجبور می کرد که به مدت 10 سال صحبت نکنند و بعد از انتظار برای این مدت، آنها فقط حق داشتند دو کلمه بگویند و نه بیشتر. به همین منوال برادر هانس به ملاقات راهب بزرگ رفت. راهب بزرگ گفت: بگو برادر. من گوش می کنم. راهب پاسخ داد: تختخواب .... بد. رئیسش گفت:...
-
بال هایت را کجا گذاشتی ؟
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1388 11:08
بال هایت را کجا گذاشتی ؟ پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم . انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود . پرنده...
-
انتظار
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1388 12:48
جمعه شب اس ام اسی داشتم با این مضمون: جمعه ها ۷۰ میلیون نفر منتظر سریال یوسف پیامبر هستند درحالیکه یوسف زهرا قرن هاست منتظر ۳۱۳ نفر است. که برای دوستانم فرستادم یکی در جواب این پیامک رو فرستاد: اون هفتاد میلیونی که گفتی منتظر زلیخا هستند نه یوسف راستی چرا؟
-
معلم
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 11:56
بوی گل بوی بهاران می دهی مثل شبنم بوی باران می دهی آبی استی مثل آرامش به من درس خوبی درس ایمان می دهی یک بغل لبخند با فرفره دست ما گل های خندان می دهی تو به من با لحن خوب کودکی یاد ایام دبستان می دهی یاد ژاله یاد گلهای غریب مانده در اندوه گلدان می دهی روز باران و کتاب گمشده یاد کبرای پریشان می دهی بوی خوبی بوی بودن...
-
یک ساعت ویژه
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 11:02
یک ساعت ویژه مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم؟ - بله حتمآ. چه سئوالی؟ - بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟ مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟ - فقط میخواهم بدانم. - اگر باید...
-
پاره آجر
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 11:08
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت زیاد از خیابان خلوتی می گذشت . ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، پسرکی پاره آجری را به سمت آن مرد پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل آن مرد برخورد کرد. مرد به سرعت توقف کرد و از اتومبیلش پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه سنگینی دیده است . به طرف پسرک...
-
خدا
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 11:52
ُآنگاه که دوست داری کسی همواره به یادت باشد...به یاد من باش که من همواره به یادت هستم...از طرف بهترین دوستت خدا
-
من از خدا خواستم ...
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 11:12
من از خدا خواستم ... من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید خدا گفت : نه آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد خدا گفت : نه روح تو کامل است . بدن تو موقتی است من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد خدا گفت : نه...
-
میخ های روی دیوار
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 13:04
پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی . روز اول ، پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ، همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند ، تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر می شد . او فهمید که کنترل عصبانیتش آسان تر...
-
ساعتی که از کار افتاده...
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 11:29
هیچ چیز واقعا خراب نیست!!! ... حتی ساعتیکه از کار افتاده دو بار در روز زمان را درست نشان میدهد...
-
قاسم رفیعا
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 10:44
وقتی قرار شد برای شعر خوانی خدمت ایشان برسم حدس می زدم ره بری از شعر محلی لذت می برند بنابر این خودم را آماده کرده بودم .البته با سابقه قبلی چندین سال پیش که نوبت به ما و البته خیلی مثل ما نرسیده بود گمان نمی کردم نظمی داشته باشد ولی اینبار همه چیز پیش بینی شده بود . اسامی روی صندلی ها نوشته شده بود و آدم می دید که...
-
قفل بزرگ
شنبه 29 فروردینماه سال 1388 12:17
اگه یه روزی توی یه راهی به یک دری رسیدی که یه قفل بزرگ بهش بود از باز کردنش نا امید نشو چون اگه قرارا بود باز نشه به جاش دیوار می ساختن
-
انتخاب
شنبه 29 فروردینماه سال 1388 07:39
نامم را پدرم انتخاب کرد ،نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم ، دیگر بس است ! راهم را خودم انتخاب خواهم کرد ......................(دکتر علی شریعتی )
-
به خداوند اعتماد کنیم
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 10:13
مرد جوانی , از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی ، پشت های یک نمایشگاه به سختی را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود . مرد جوان ، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد . بلاخره روز فارغ...